رمان

دانلود رمان آقای پینوشه اثر آزیتا خیری pdf

دانلود رمان آقای پینوشه pdf


اسم رمان : آقای پینوشه

تعداد صفحه : 1523

نویسنده : آزیتا خیری

ژانر : عاشقانه، معمایی

دانلود رمان beloved enemy به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

خلاصه رمان

چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد، برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست! او به خانه انتهای بن‌ بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم می‌شکند و خلوت بابونه، دختر خانه‌ بن‌بست با ورود یک‌باره همه اعضای خانواده از هم می‌پاشد. اما این همه ماجرا نیست …

گوشه ای از رمان

راه زیادی مانده بود. در آن شلوغی و ترافیک آزار دهنده به دختری که کنار خیابان ساز می‌زد نگاه کرد هم سن و سال بابونه او بود؛ دختر زیبایش که حالا جایی در پیاده روی خیس گونی‌اش را روی زمین پهن کرده و آدمک هایش را روی آن چیده بود. دختربچه ای وقتی با مادرش از مقابل بساط او می‌گذشت هیجان زده گفت: نی‌نی… نی‌نی! مادر دست او را محکم تر کشید و غر زد: بریم… اینا نی‌نی نیستن. بابونه روی کنده درختی نزدیک بساطش نشست و دست‌های یخ کرده‌اش را مقابل دهانش گرفت و ها کرد، هودی‌اش هنوز نم داشت و از جایگاه همیشگی‌اش در خیابان انقلاب خیلی دور شده بود.نومیدانه به عابران نگاه کرد آدم های این اطراف بعید بود برای خرید آدمک‌های چوبی او پولی خرج کنند. کوله‌اش را روی پاهایش گذاشت و به آدمک چوبی ای که از زیپ کوله آویزان بود نگاه کرد.اخم و لبخندش در هم آمیخته بود. وقت نوازش کله صاف آدمک زمزمه کرد: عوضی! پسر جوانی پرسید: این آدمکه چند؟ بابونه به آدمکی که او اشاره کرده بود نگاه کرد. لبخندش عمیق تر شد. خم شد و آن را برداشت. در حالیکه با خیرگی نگاهش می‌کرد جواب داد: این آقا مشتباس همسایه مون بود… خدا رحمتش کنه.پسرجوان متعجب صدا زد: خانوم! بابونه آدمک را به سوی او گرفت و جواب داد: هر چی کَرَمته و نگاهش با آقا مشتبا کشیده شد به سوی دست‌های آن مرد جوان. مرد چند اسکناس از کیف پولش درآورد و آن را به دست بابونه داد و با نگاه به کیف او پرسید: اونم فروشیه؟ بابونه به آدمکی که از زیپ کیفش آویزان بود نگاه کرد. از لبخندش غم می‌چکید جواب داد: نه. -اینم اسم داره؟ بابونه اسکناس‌ها را در جیب شلوارش گذاشت و به سردی جواب داد: توقف بیجا مانع از کسبه آقا! مرد به خنده افتاد و از او دور شد. بابونه دوباره روی کنده درخت نشست روی سر دست کشید و زمزمه کرد: تو رو آخر از همه می‌فروشم. به یه عوضی عین خودت… آقای پینوشه …پس از پرداخت به صفحه دانلود رمان هدایت میشوید شماره پشتیبانی : 09170366695 قیمت : 14 هزار تومان

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا