دانلود رمان سایه تردید از رضوانه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری از تبار زیبایی و پاکی در گیر رسومات قدیمی خاندانشان شده و مجبور به ازدواج با فردی می شود که حتی در رویاهایش نیز جرئت ندارد او را وارد کند. پسری سرد خشک و خشن خیانت کردن مادر را به چشم دیده ایا او روانی سالم دارد؟ پاسخ الناز به این سوال یک نه بزرگ است و او مجبور به زندگی با مردی است که حتی به خواهر الناز نیز شک دارد. باید دید الناز تاب و توان حوا گونه خواهد داشت تا سیب سرخی در کام حسام شود و روح آلوده او را از شکاکی هایش برهاند؟…
خلاصه رمان سایه تردید
– من باید برم دیگه. – خیلی مسخره ای الناز. یک ساعتم نشده اومدیم. – همینم به زور مامانم قبول کرد تا بیام. باید زودتر برم خونه آماده بشم برای مهمونی. کتاب و دفترم را داخل کیف گذاشته و بوسه ای سریع روی گونه ی سمانه که با چهره ای بغ کرده و اخمو خیره ام بود زدم. – شنبه میبینمت. خداحافظ. در جواب تنها برایم شکلکی که نشان دهنده ی حرصش بود در آورده و خودش را با مسئله ی ریاضی سرگرم کرد. به حالت چهرهاش خندیدم و با عجله از کتابخانه خارج شدم. بسختی توانسته بودم مامان را راضی کنم تا یک ساعتی را با سمانه به کتابخانه بیایم.
با کلی تهدید که دیرتر از یک ساعت به خانه برنگردم قبول کرد مرا بفرستد. با قدم هایی بلند مسیر خانه را که چند کوچه ای بالاتر از کتابخانه بود در پیش گرفتم. تا به خانه رسیدم مامان نگاهی به ساعت کرده و با طلبکاری گفت: – دیر که اومدی. حداقل زودتر حاضر شو تا راه بیفتیم. نگاهی به ساعت کرده و متوجه شدم با وجود عجله ام نیم ساعتی تاخیر داشتم. اما با این حال متعجب پرسیدم: – الان زود نیست بریم؟ مامان مسیر اتاق خوابشان را در پیش گرفت و با بدخلقی گفت: – نخیر.خونشون سمت الهیه است. الان بریم شانس بیاریم به ترافیک نخوریم یک
ساعت دیگه میرسیم. با شنیدن منطقه ای که خانواده ی رادمهر در آن زندگی می کردند ابرویی بالا انداخته و زیرلب زمزمه کردم: – پس حسابی خر پولن. مامان که گوش تیزی داشت صدایم را شنیده و جلوی در اتاق ایستاد و با لبخند نگاهم کرد. – آره. این جوری که مهناز می گفت توپ تکونشون نمیده. این لبخند مامان را می شناختم. همیشه از نشست و برخاست و دوستی با افراد متمول لذت میبرد. – مگه آقای رادمهر چیکاره است؟ وارد اتاق شده و با صدای بلند تری جوابم را داد. – تو کار بساز بفروشه.الانم برو زودتر آماده شو تا دیر نشده. باشه ای گفته و به سمت اتاقم رفتم…